گرفته حال من از آسمان امسالم
شکسته شیشه ی عمر جوان امسالم
شب است، داد بزن بانو! سکوت سرد سترون چیست؟
صدا، صداست که میماند، دلیل حنجره بستن چیست؟
آنگاه در لباس گل از جو در آمدی
شب بود پس به هیات شب بو در آمدی
هر آدم آواره يك رؤياى ويران است
ابرى كه در پيراهنى دلتنگ پنهان است
تا یک پیاله نوش کنیم از بهشت من
بگذار تا که دم بکشد سرنوشت من
مغز مغزم پر است از آتش روز و شب داغ داغ می گردم
در اجاق غم تو می سوزم گرد آن چلچراغ می گردم
این داغ، داغ تازه نسل هزاره نیست
این اولین جنازه نسل هزاره نیست
نمی گنجد میان خانه عطرمست شب بو ها
رود از سرسرِ دیوار بیرون پشت گل رو ها
باران مهر و رحمت بارید در دیارم
كوچید یك غروب خاموش از كنارم
با زخمهای تازه که در کنجِ سینه داشت
در دستهای خالی خود مرهمی نداشت
دلم وقتی ز برگشتت خبر شد
جوان شد، تازه شد، رنگِ دگر شد
تو كه رفتی
زنی از طبقه ی چهارم به پایین افتاد...