شب است و مشعل شیدایی دعا روشن
شبیه ماه دو دست بلند ما روشن
نیست شوقی که زبان باز کنم از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
گفتند نمیگنجد و گنجید در این ملک
افسانه یک شهر و دو جمشید در این ملک
سر بزن اینجا هوای تازه استشمام کن
جادهای تنهاست اینسوها هوای گام کن
عقاب خفتهی بیآشیان، ترا چه بخوانم؟
ترا ستاره، تو را آسمان، ترا چه بخوانم؟
من “زندهجان”ی زیر آوارم
که بخت من روی گسل خفته
آی باران آی باران! دوست دارم عاشقانه
نم نم باریدنات را صبحها بر بام خانه
زمان فدای تو آری، مکان فدای تو شد
تمام هستی این نیمه جان فدای تو شد
بیل دهقان خونین است
وقتی از میان گندمزار نورس بلندش می کند...
گویید به نوروز که امسال نياید
در کشور خونينکفنان رَه نگُشايد
یک خانه دوست نیست که یک شهر دشمن است
تنها، دعای مادر بی چاره با من است
تُرا میخواستم چونتن سرش را...تو نفهمیدی!
و یا چون پادشاهی لشکرش را...تو نفهمیدی!