تا نقاب از روی زیبای تو بالا میشود
شب در این کاشانه پیش از صبح، فردا میشود
پنهان شده یک بغض باران خیز در چشمت
شد غرق در چشمت جهان من نیز در چشمت
امروز ۱۴ ثور است
در شهر نو
ای کاروان چشم تو سرشار از امید
هستم به جان چشم تو سرشار از امید
صبح همه به خیر!
خورشيد سرزده است
شبی که خانه ی من گرم از شمیم نرم گلایل بود
تو هر نگاه که می کردی تمام شعر و تغزل بود
نباشد - هرچه کردم غور - فرقی
میان آن دم و این دور فرقی
دو حرف نو وطندارا، بیاموز
برای خود، برای ما بیاموز
درختان باغ بالا شكوفه داده اند
پروانه هاى گريخته بازگشته اند
کجا پنهان کنم خورشید خون آلود زیبا را؟
کجا پنهان کنم ای خاک تابوت شکیلا را؟
هوایت آن زمان که از دلم عبور میکند
مرا شبیه آنچه از قبیل نور میکند
دستانم را به افق دستان دخترکان همسانم گره میزنم
و صدایی گره دستانمان را محکم میکند...