تلفیق جالبیست حجاب سیاه را
وقتی احاطه می کند آن روی ماه را
در دست های کوچکت آباد می شوم
می خندی و بخاطر تو شاد می شوم
کنار جاده می بینم همیشه پیرمردی را
میان چین پیشانیش پنهان کرده دردی را
زمانه از سر نعش تو با تفنگ گذشت
ز روی کشته تو سایه های جنگ گذشت
های مردم! چقدر قسمت شاعر، شوم است
خانه در بلخ، ولی مقبرهام در روم است
لبانت قند مصری، گونه هایت سیب لبنان را
روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را
سبدِ توت به سر، قَودهی گندم به بغل
شعر حافظ به لب و کوزه پر از شیر و عسل
چقدر پوچ تن ناتوان لعنتیاش
به لب رسیده دگر سخت جانِ لعنتیاش...
ديدنت انتهای خوشبختی نام تو در دعای شاعرهاست
از حضور تو شعر میبارد در گلويت صدای شاعرهاست
وقتی سنگی به برکه ای بزنند
پرندگان...
نه میل کوچه دارم نه تماشا
نه سودایی به سر دارم، نه رویا
ليلا مهاجر است كه حرفی نمی زند
آزرده خاطر است كه حرفی نمی زند