تن و جان و سر و مالم به فدای قدمت
ای شریک دو جهانم! کم ما و کرمت
احاطه کرده هزاران غم زمانه مرا
اجل گرفته به انگشت خود نشانه مرا
یارم که ز شیخ شهر هم شیختر است
چون دید ز روزه جان من در خطر است
نگاه کن در چوبی سیاه پوشیده است
ستاره جان نکند چشم ماه پوشیده است
آمیخته با بویِ توأش میکردم
آموختهٔ خویِ توأش میکردم
دهقان هرات! قلب ما خانۀ تو است
بهتر ز هزار کاخ؛ ویرانۀ تو است
یک قریه و یک ستاره بالایِ سرش
چوپانپسریّ و رمهای دور و برش
بر بستر تردید، فرومانده ترینم
دیری است که من سنگ ترین سنگِ زمینم
جامى به كام شادى و جامى به نام غم
تقدير ما به عشق شما مى خورد رقم
تا ژندهٔ عشق حق بر افراختهایم
از مخمل خون به تن کفن ساختهایم
دو بچه گربه چنگ میکشد به نرده های بام
تو فکر می کنی به مرگ موش یا خودت، کدام؟
بی تو دلم هوای تپیدن نمی کند
از باغ سبز خاطره دیدن نمی کند