لب نه، دهان نه، كام و زبان نه، سكوتِ محض
آرامِ جان نه، جان نه، جهان نه، سكوتِ محض
جغرافیای چهرۀ تو از همه سر است
در وصف تو غزل ننویسیم بهتر است
مرا پیمانه و خم میشناسد
شریك درد مردم میشناسد
سر ریخت شعله، عشق و حذر غیر ممکن است
باور کن از درِ تو سفر، غیر ممکن است
موهایم را کوتاه کرده ام
میدانی؟ زیباترم کرده است...
با صدا و عطر و لبخند تو عادت کرده ام
با تو بی مانند، مانند تو عادت کرده ام
بیا! نسیم نوازشگر دلاویزم
که با سیاهی شب تا سحر گلاویزم
همزاد من خوابیده با همبسترش تا صبح
دست لطیفی میکشد بر پیکرش تا صبح
یک آواره شد در جهان بیشتر
و دستی به سوی دهان بیشتر
زبانِ شکر، سستی کرد محصول فراهم را
و آخر آسمان وا پس گرفت از ما همین کم را
از دل جنگل انبوه، مرا می خوانَد
کسی از آن طرف کوه، مرا می خواند