تبر نگفت کلامی ز اتهام درخت
دمی که بست کمر را به انهدام درخت
شانه های شهر درد میکند
اینجا بمان؛ سالهای بیپروانگی بس است
دو همدمیم من و تو، دو یار همسایه
دو رود جاری از این چشمه سار همسایه
دوستت دارم چنان که تو طلا را
بر دوش می کشی و خاموش می نشینی
دختر کنار در بدستش پاکت گل دار
یعنی به آقا می کند تقدیم یک سیگار
عمرم همه با گداز و با سوز گذشت
آگه نشدم چگونه نوروز گذشت
به کنج سینه دلم هرچه صبر کرد نشد
که غیر مُهره؛ کسی اهل تاس و نرد نشد
از این بیدادگه؛ دادی نیامد
ز یک چاووش؛ فریادی نیامد
به دور گردن خود شالی از شكوفه ها آویز
بخند ای كه بهاری و از غزل لبریز
دلم با بغض سنگینی درون سینه زندانی است
دلم چون ابرهای درهم و آشفتهٔ همواره در تبعید...
تماس گوشی، از آن سو صدای مشغولی
فشار روحی سختی به حال مستولی
عشق با درد؛ عجین است ای دوست
دزد عقل و دل و دین است ای دوست