تحمل میکنم زجر گناهی نامشخص را
به گردن میکشم بخت سیاهی نامشخص را
امانت داده بودم دانههای لاله را، اما
زمین پس میدهد اکنون گیاهی نامشخص را
گمانم خندهی پنهان شیطان نیز در کار است
شنید از دور گوشم قاه قاهی نامشخص را
و مردم نیز در این شهر اسیران خیابانند
که میپرسند از هم ایستگاهی نامشخص را
دریغا کس نمیداند که بعد از این شقاوتها
که خواهد کرد جبران اشتباهی نامشخص را؟
و من در جستجوی سرپناهی بهتر از دنیا
تحمل میکنم زجر گناهی نامشخص را