کوه، خورشید، ابر، جنگل، شهر، دریا، چشمه ها
جمله دل دادند به چشم تو؛ اما چشمهها…
اشک خود… نه شیرههای جان شان را تا به کَی
پای کِی اینگونه میریزند آیا چشمهها؟
تو نمیآیی و تکلیف طبیعت روشن است
اشک میریزند چون دیروز، فردا چشمهها
در طبیعت از میان عاشقان خنده ات
رسم یاری را بلد هستند تنها چشمهها
عشق غم دارد، جنون دارد، پر از دیوانگیست
سر به سنگ و صخره میکوبند، زیرا چشمهها…
زندگیِ قریهمان پیوند محکم خورده است
با غزل، با عشق، با آواز، با ما چشمهها
کوه را از جای خواهد کند اگر یکجا شوند
چشمهها با چشمهها با چشمهها با چشمهها
 
				 
								 
								 
								 
								