های مردم! چقدر قسمت شاعر، شوم است
خانه در بلخ، ولی مقبرهام در روم است
های مردم! چقدر شربت دوری، تلخ است
و سلامی که به لبهای شما مسموم است
تا کجا پرسه زنم، اینهمه دلتنگی را
تا کجا؟ آخر این فاجعه نامعلوم است
زندگی، روز بدی را به سرم آورده
زندگی، در صدد کشتن یک مظلوم است
خوش به حال تو پرنده، پر و بالی بگشا
پیش بال و پر تو، فاصله بیمفهوم است
عشق می تابد سپس این راه روشن می شود
غم به پایان، شب به فردا، پا به لغزش می رسد