۱۷۹ ستاره

آه، انسان به دست های خودش گور کرده است آرزوها را
زیر یک تل خاک پوشانده است خاطرات بلند افرا را

نه سلامی به عابران داد و نه گل و سبزه را نوازش کرد
نه سر چارراه زد لبخند کودک گل‌فروش تنها را

سارها از درخت‌ها رفتند، شاپرک‌ها جوانه‌مرگ شدند
هیچ‌کس در کنار جوی ندید آن سپیدارهای زیبا را

جای گل‌های سرخ زندان شد، سهم نیلوفران آبی، داس
نه بهار از حضور ما گل داد، نه مسافر شدیم دریا را

کاشکی روی آسمان بلند طاق رنگین‌کمان بنا می‌شد
با همان رنگ‌های تازه و شاد می‌کشیدیم طرح فردا را

کاشکی در شب زمستانی، در اتاقی به قدر تنهایی
ماه یک تکه نان گرم شود؛ ابر، گردد لحاف، سارا را

آسمان سهم خویش را می خواست از دو چشم پر از ستاره‌ی تو
صد و هفتاد و نه ستاره شدی فرصت رویش و تماشا را

چشم های سیاه شرقی تو، دفتر صلح و جاودانگی اند
بیش از این قصه های تلخ نخوان خلق اندوهگین دنیا را

شناسنامه