من در نخست بار بدرود گفتنم
این واپسین درود فرستم به جانبت
بگذار پیش ازینکه تو را پیکر تو را
در پرده ی خیال به تصویر برکشم
یا قامت تو را
در واژه واژه شعر
در سطر سطر نثر
در حرف حرف دفتر خاطره های خویش
ترسیم می کنم
بر پاس سال و ماه
بر پاس هفته ها
بر پاس روز های که در لحظه لحظه ام
در لحظه های شاد
در لحظه های سوگ
در لحظه های تاریک و پر از شقاوتم
دستگیر بوده ای
بفرستم این درود
بفرستم این درود که از قلب تیره ام
آنجا که یاد توست
آنجا دیده ام
تصویر واپسین نگه ات راست پاسبان
قد بر کشیده است
ای نازنین درود
یادم نمی رود
که من در روان تو
در زلف شام تو
در چاک پیرهن
در چشم مست و شوخ
من در لبان تو
یک هستی دیگر
یک حلقه ی نجات
یک صبحی از امید
تعریف زندگی
یک فصل رنگ را می دیدم هر دمی
یادم نمی رود
یادم نمی روی
هرچند می روی
بدرود دلبرم!