آخرین اشعار

یک تکه از آیینه

دریا پر از بغض است، تلخ و زمهریر است
مثل بلندی های دنیا برفگیر است

دریا شبیه جاشوان کهنه کارش
لای همین دشداشه ها خورد و خمیر است

آن لنج های تکه پاره روی ساحل
این دست و پای قطعه قطعه ناگزیر است

پیراهن خونین کودک های بحرین!
این تانک ها آخر به خشم تو اسیر است

سربازهای حافظ نفت امیران!
گور شما این بشکه های داغ قیر است

حتی اگر که علقمه برپا شود باز
هر کودک این خاک عباس دلیر است

در تو نمی روید مگر گل های زنبق
در تو گلوله هی دچار مرگ و میر است

ای تکه ای افتاده از آیینه تنها!
دریا به پیش چشم های تو کویر است

ای چشم هایت زنده تر از هفت دریا
بحرین در چشمان تو معنا پذیر است

شناسنامه