یلدا

و من مانند یلدایم شبی تاریك و طولانی
و یك آواره ام یك دختر تنهای افغانی

كه جغد شوم بختم غمگنانه می زند آرام
به گیتار دو چشمانم دوبیتی های پایانی

هزاران بار می میرم میان بسترم شب‌ها
تو شاید بی صدا آیی سكوتم را بلرزانی

شكستم از غم غربت برایم مرهمی آور
چراغی شعله ی شمعی در این شب‌های ظلمانی

در این دنیای وانفسا كسی باید رهی باید
به دنبال چه می گردم نمی دانم تو می دانی؟

چه لبریز غمم باران نوازش می كند دل را
كمك كن تا ببارد دل در این شب‌های ظلمانی

شناسنامه