آخرین اشعار

یار سفر کرده به اشراق…

بی کس! شبی پر گریه بودی، بی امان در برف
در دستِ بادی نابلد، بی خانمان در برف

پیچیده دل را در حریر اشک خود، بی تاب
رقصنده یک تصویر بی روح و روان در برف

در خون نشستی باغ سرسبزِ خیالاتم
با سرفه های گاه گاه آسمان در برف

با ابرهای تیره هم آغوش میگردد
آهی که از این سینه کرده ست آشیان در برف

تلفیق عشق است و جنون با صبر ایوبی
بی اعتنا بر مرگ ماندی جاودان در برف

جانم! سفر کردی به اشراقات لاهوتی!
گرم است جایت همچو یک آتشفشان در برف؟

شناسنامه