اتاق کوچک من قصۀ دیدار می خواند
و ساعت از نگاهِ عاشق بیدار می خواند
وجودم امشب از هنگامۀ یاد تو لبریز است
دلم امشب به یاد تو قناری وار می خواند
عطش در بستر من آتش سوزنده می پاشد
نماز عشق را نبضم بنامِ یار می خواند
تشنج های گنگی در رگ من داغ می کارند
تمنای دو بازویم تو را بسیار می خواند
بیا با واژه های سبز شعرت همصدایم شو
که نامت را گلوی تشنۀ گیتار می خواند
به دیدار تو می رقصد دل بی تاب و دیوانه
تو می آیی و می آید بهاران باز در خانه
به رنگ چشم های شعر سازت سبز می گردند
دگر باره همه گلهای زرد و خشک گلخانه
دوباره زنده می گردد به بوی خاطرات تو
همان دلبستۀ رویت همان دیرینه پروانه
دوباره چشمهایت را به هرم گونه می سایم
دوباره بوسه می چینم ز لبهایت حریصانه
بیا تا سر گذاری بار دیگر روی این زانو
بیا تا گیسو افشانم به روی آن دو تا شانه
به گوشت از سر شب تا سحرگه قصه خواهد گفت
دوباره شهرزاد قصه گوی شهر افسانه
تو می آیی و می رانی تمام غصه و غم را
دوباره می رهم با تو ز اندوه غریبانه