سهم تو
گلهای پیراهنت
با رنگهای تند و تیز و شرقی اش
با اشكهای شور كدام رود آبیاری می شود؟
در قریه ات
بیوگان زلف پریشان بر گور نشسته
به چه می اندیشند؟
به نان؟
به سرنوشت؟
به همسرانشان؟
یا به فردایی كه وهم را پیچیده در كفنهای اضطراب
به ارمغان می آورند؟
*
آیا تفنگ سهم تو از تمام زندگی است؟
جست و جو
در پس كوچه یادهای امید
در فراسوی نگاهی بی باك
جای پا می بینی
و كسی
خم شده روی زمین
می نویسد بر آن:
تو كجایی ای دوست
اهالی عشق
و اهالی عشق
می روند
كوزه ها بر دوش
تا بالا دست دهكده دوستی
و می آیند
كوزههاشان
لبالب از چشمه های شور
برخاسته از چشم هایشان
مهتاب
دیروز
برای هرچه آسمان است
خورشید می خرید
برای هر چه ستاره
مهتاب
*
امروز كه مرده است
جای خالیاش هم
احساس نمی شود
**
پریشانی
می تکانی ام
چون باد که موهایم را
و ابرها که باران را
*
تو با منی
می نوشمت با آب
دهان به دهان لیوان می گذارم
نقشه ات
موج بر می دارد
می لرزد
لرز
لرز
پر می شوم از تو
رگ هایم از چشمه هایت
پر می شود
*
من با توام
وقتی کودکم قد می کشد
و پاهایش بلند تر می شود
استخوان هایی کوچک به خاطر می آورم
در گورهای جمعی
سرمه ای سیاه و مرغوب
*
تو با منی
در آشپز خانه
بوی تند آبگوشت و شبهای گرسنگی ات
در هم می آمیزند و…
بخار می شوم
هنوز کنار منی
شنیده ها و ندیده هایت را هضم می کنم
*
من با تو
حالا در خیابان
سرک هایت قدم هایم را رها نمی کند
چند روسری پریشانی ام را می پوشاند؟
کدام رنگ ذهن دختران کابل را؟
 
				 
								 
								 
								 
								