آخرین اشعار

گفت‌وگو

در سكوت خواهشین این اتاق شرمگین
می‌وزم چون شعر بر دامان لب‌هایت، ببین

می‌نشینی رو ‌به‌ رویم، دست من بر دست‌هات
می‌نشانی لا‌به‌لایی گیسوانم یاسمین

من به تو می‌گویم از آوارها ترسیده‌ام
از ترك‌هایی كه افتاده‌ است بر ذهن زمین

باز می‌گویم كه این تشویش ما را می‌كشد
این شب نامطمئن، این دشنه‌های در كمین

باز از هر سوی باران می‌رسد، سركش، عجول
بارشی بر سرنوشت گنگ گلدان‌های ظنین

تو ولی در بازوان ایمنت سر می‌كشی
عطر گیسوی مرا حلقه به حلقه، چین به چین

چشم می‌دوزی به آن سوی غبار جاده‌ها
از شیار پنجره، آرام لبریز از یقین

یك نفر؟… آری كسی خواهد رسید از دور‌ها
تا بپاشد صبح بر رفتار تاریك زمین

باز خلوت، باز اتاق كوچك و آراممان
باز هم من می‌وزم بر ترد لب‌هایت ببین

شناسنامه