آخرین اشعار

گفتم چه خبر!

گفتم چه خبر! گفت کماکان خبری نیست
از آمدنش ای دل نادان! خبری نیست

در متن خیابانم و از سرو خرامان
چندی‌ست که در متن خیابان خبری نیست

من مومن شرمنده‌ی زن‌های هراتم
افسوس درین شهر از ایمان خبری نیست

گفتم چه خبر ای دگر اندیش زمان!؟ گفت
افتاده زنی باز به زندان؛ خبری نیست

ای باد چرا زوزه کشانی و پریشان!؟
در شهر من از موی پریشان خبری نیست؟

گفتم چه خبر سفره‌ی افطار! چه داری؟
فرمود بیا مرد مسلمان خبری نیست

گفتم که میایم بنشینم به سرت؛ گفت
پهنم بنشین حیف که از نان خبری نیست

گفتم چه خبر یار سفر کرده‌؛ بهشتی؟
گفتا که رفیق از تو چه پنهان خبری نیست

گفتم که مرا دست نینداز دگر؛ گفت
اینجا خبری نیست؛ به قرآن خبری نیست

از من خبری نیست دگر؛ نیستم اصلا
آنگونه که در دشت از آذان خبری نیست

آنقدر زیادند بدل‌هاش که اصلا
یک عمر شده از خود شیطان خبری نیست

عادت شده نیرنگ؛ که از وقت زلیخا
از آدم از کرده‌پشیمان خبری نیست

جانم به کجا بود؛ بیاید به شماها
لب‌های ترک‌ خورده‌ام! از جان خبری نیست

اینک خبری هست: نفس می‌کشم؛ انگار
بو برده‌ای ای دوست که چندان خبری نیست

شناسنامه