مرا به جای تو در پای دار گریه گرفت
به پای دار مرا زار زار گریه گرفت
مسافران همه خوشحال خانه میرفتند
از آن میانه مرا تا مزار گریه گرفت
مرا به خاک نه در خاطر تو بسپارند
مرا به خاطرههایت هزار گریه گرفت
به یادم آمدی از شوق پر درآوردم
در آسمان که زدم پر دچار گریه گرفت
مرا درون اتوبوس، در هواپیما
در ایستگاه، سوار قطار گریه گرفت
جوانهها به عزای شکوفه میرفتند
و آفتاب به زیر غبار گریه گرفت
به سمت زرد علفزارها که خیره شدم
درخت را که گرفتم شمار گریه گرفت
خدا، خودت خبری در عبور از آمو
از آب شور دو چشمم چه کار گریه گرفت
عفیف بود، عزیزی و خاوری و حسن
به یاد یار یک ابر بهار گریه گرفت
به روی شیشه نوشتم «زمانۀ گذرا»
زمانه، طالع بد، روزگار… گریه گرفت!