غرور رفته از میان عقاب پر کشیده است
چه زخم تازه ای به جان ما تبر کشیده است
دوباره ماه پشت بام قریه ایستاده و
پلنگ را به کام عین شیر نر کشیده است
کویر می دود به جان برگ و بار ما هنوز
چه رود آتشی به پای این شجر کشیده است
دوباره دختری به روی بوم کودکی خود
دو تا کبوتر بدون بال و پر کشیده است
نه آسمان، نه پنجره، نه گل، نه ماهی و نه آب
فقط زمین خشک و مار هفت سر کشیده است
ببر مرا به قله های سر بلند ای عزیز!
اگر بهار قامت تو نیشکر کشیده است