آخرین اشعار

کندنِ قبر

سایه‌فگنده‌ست باز یک شبِ ابری
شهر؛ غزالی که گشته طعمهٔ ببری

در پیِ صد انفجار، هیچ نلرزد
داده خدا هم به ما چه کاسهٔ صبری

ای غمِ سر برکشیده! گردنه می‌شد
جایت اگر بود کوهِ سینه‌ ستبری

خود دمِ تیغیم، کو فریب و چه خصمی؟
خود رگِ گردن، کدام زور و چه جبری؟

پایِ فراریم جنگ‌ ناشده، هرچند
یکسره داریم ادعای هژبری

خانهٔ خود را نساختیم و نسازیم
ما و همین اشتغالِ کندنِ قبری

شناسنامه