آخرین اشعار

کفر مقدس

مزاج دَم‌دَمی و غیرتِ جُغُل‌شده را، کجای وسعت این آسمان بپوشانم!۱
کجای هستیِ بیهوده‌پایِ رِخوت‌ناک، دل فلک‌زده‌ام را به خاک بنشانم!

کجای کوری باور، کجای قله‌ی پوچ، به آفتاب سلام دوباره هدیه کنم۲
به احترام سپیدارها بلند شوم، به نَخرَه‌ی پرِ طاووس سر بجنبانم۳

به آستین مجلل، به شانه‌های ستبر، به جلوه‌دادنِ حُجب و شرافت و تمکین
و پای‌بندنبودن به رنگ‌ها مثلا؛ به آدمیتِ خوش‌کرده سخت حیرانم

دلم خوش است به سردار کائنات‌شدن، به این کلاه دورنگِ عتیقه مات‌شدن
دلم خوش است که بین خر و نبات‌شدن، دو پای دارم و از بخت نیک انسانم

مرا به خود بِهِلید و دمی بیاسایید، که از مجادله با خویشتن طلب‌کارم
مرا به خود بِهِلید و خزیده دور شوید، که بَلکَه‌کُن اَلَوی رخنه‌ کرده در جانم۴

خدا نکرده نگیرد دکان‌تان آتش، متاع دین و شرافت، سوای غلّ‌وغش
شما و لذتِ ابله‌سواری و ایمان، من و تقدس این کفر نیمه‌پنهانم

 

۱. جُغُل‌شده/جُغُل‌کردن؛ خوردوخمیرشده/کردن، لگدکوب‌شده. هنگامی‌که قَودَه‌های گندم را به خرمن می‌کشند، برای نرم‌کردن‌ و جداکردن کاه از دانه، چند چهارپای را به موازی هم بسته و روی قَودَه‌ها می‌چرخانند؛ به این کار می‌گویند «جُغُل‌کردن».
۲. به آفتاب سلام دوباره خواهم داد/ فروغ فرخزاد.
۳. نَخرَه؛ عشوه‌ و کرشمه.
۴. بَلکَه‌کردن؛ زبانه‌زدن، شعله‌ورشدن. اَلَو؛ آتش.

شناسنامه