آخرین اشعار

کسی را کشتی، کسی را ساختی

کسی را سر بریدی، از صدایش سردرآوردی*
و از عمق دل پرماجرایش سردرآوردی

کسی را بنده ات کردی، و اما عاقبت کشتی
دو باره از گلوگاه خدایش سردرآوردی

کسی را روز روشن توته کردی، پاک سوزاندی
شب از خاکستر بی دست و پایش سردرآوردی؟

کسی را تا نهایت های انسانیت اش بردی
ولی از دور دست ابتدایش سردرآوردی

کسی را کشته کشته زنده ی اسطوره ها گفتی
خودت از شام دلگیر عزایش سردرآوردی

چرا بن بست خواندی آرزوهای کسی را که
شبی از قصه ی بی انتهایش سردرآوردی

* و اما: ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﻋﺸﻖ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻧﺎﻥ ﺳﺮﺩﺭﺁﻭﺭﺩﯼ (ﺣﺴﻦ ﻗﺮﯾﺒﯽ)

شناسنامه