کاش می خواندی

بی تو این شهر چه اندازه غم انگیز شده
همه جا معرکه ی بازی پاییز شده

آسمان با همه ی وسعت و گنجایش خود
مثل لیوان فروریخته لبریز شده

تو چه موجود عجیبی که برایت مردی
با خدا و در و همسایه گلاویز شده

مرگ آینده ی هر آدم خاکی بوده ست
تا که با کفر زبان سهم خدا نیز شده

گاهی از حد خودم پا به فرا می مانم
چون که اخلاقم از آن روز کمی تیز شده

مادرم کاش کمی حال مرا می فهمید
تا نگوید پسرم جادو و تعویذ شده

بعد از این مرگ فقط درد مرا می فهمد
درک دارد که مرا بعد تو یک چیز شده

شناسنامه