خاطرات خوش من در دل شبها افسرد
در پس پنجره گلدان صدایم پژمرد
کاش این بغض فروخفته صدا می گردید
تا که در سینه ی تو سوز به پا می گردید
کاش می شد که سکوتم گل فریاد شود
برسد تا به خدا، شهر دل آباد شود
کاش بین من و تو فاصله ها گم می شد
دستهامان پل رنگین تفاهم می شد
درد عشقم به دلت کاش سرایت می کرد
کاش چشمان تو از لطف حکایت می کرد
گر غزلوارهی چشمان مرا میخواندی
غم پنهان دلم را تو به لب می راندی
کاش این کاش و اگر بر گل لبهام نبود
این همه چون و چرا بستر شبهام نبود