به من به غیرِ وصالت روا نداشتهباش
مرا به دوریِ خود مبتلا نداشتهباش
تو آفتابی و من سایهام، مرا از خویش
به قدرِ ثانیهای هم جدا نداشتهباش
برای آمدنت بال در بیاور و لیک
برای رفتنت ای دوست، پا نداشتهباش
به جای حسِ ترحُّم که من نمیخواهم
به حالِ من نظری عاشقانه داشتهباش
مگر که میشود؟ این رسمِ آشنایی نیست
که گفته است هوایِ مرا نداشته باش؟
مباد پا بگذارد کسی، به غیر از او
برایِ هیچکس، آغوش! جا نداشتهباش
شبیهِ کوه و غروب، از تو باز میخواهم
همیشه دست مرا روی شانه داشتهباش
همه به پیش تو از من دروغ میگویند
به حرف هیچکسی اعتنا نداشتهباش
تو را به من نرساند قیام خواهم کرد
که گفته کار به کار خدا نداشتهباش؟