آخرین اشعار

کاریز

چشم بسته می‌شناسم جای پایت را
و آن طنین گام های آشنایت را

ای که بر هُرم کویر تشنه می ریزی
شرشر کاریز پندارم صدایت را

کودکی هامان کنار چشمه، یادت هست؟
هیچ یادی می کنی آن آشنایت را؟

زخم هایم تا دهان شکوه بگشایند،
زود مرهم می کشم آن شعرهایت را

کاش بنیاد غریبی ها بسوزد، وای
نشنوم در کوچه دیگر های هایت را

شناسنامه