چون كابل قديمِ پر از پاکبازها
در تو هزار كوچه خرابات و سازها
روییده از لبت گل آوازهای سرخ
بزمیست در گلوی تو از نینوازها
مثل جزیرهیی به خودت منتهی ستی
تنهایی رها شدهیی از نیازها
لال اند از سرودن تو شاعران شهر
ای کیمیای حلشده در رمز و رازها
ای کوه استوار به آتشفشان بغض
كی میرسد به شانهی تو سرفرازها
مي خواستم زنانه بخوانم ترا نشد
دل کندهیی گمان کنم از عشقبازها