دو گل سرخ شد از خانه فرارم دادند
چشم بگشای: چه رنگی به بهارم دادند!
آب میخواستم و شیشۀ سم آوردند
ـ آن چه در رگرگِ خود حلشده دارم ـ دادند
یاد آزار شب اول قبر افتادم
لحظاتی که در آغوش فشارم دادند
سر بریدند از آرامشِ پاماندهی من
بعد ـ هر جا دلشان خواست ـ قرارم دادند
گردنم بسته اگر راست نباشد، این قوم
از درختان سر گردنه «دار»م دادند
دلم از گردش بیهودهی ایام گرفت
ساعت و چوبخط و روزشمارم دادند