کجا پنهان کنم خورشید خون آلود زیبا را؟
کجا پنهان کنم ای خاک تابوت شکیلا را؟
برای این پری پیکر، لحد تنگ است، هندوکش!
ببار آتش که در زلفش بپیچانیم دریا را
همین پامیر، مهتاب تو را پوساند بر شانه
چسان تشییع خواهد کرد او خورشید فردا را؟
تمام دختران همرنگ گیسوی شکیلایند
ببین گل بوته های خونچکان دشت لیلا را
دلم تنگ است از این نامسلمانی، که من بودم
شکستم با دل فولاد، قلب سنگ خارا را
چقدر از جان ما جلادها، دجال می خواهی
قیامت می کنی یا نه، خدا، تقدیر دنیا را؟
قشمشم[۱] را بگو شمشیر را از بلخ روشن کن!
مسلمانِ ابوجهلیم ما گردن بزن ما را
به تابوت شکیلا چنگ زد شاعر که توفان نیز
میان کوچه ها گم کرد، با او، راه صحرا را
همیشه با کفن بستیم زخم تازه را در خویش
ولی این بار باید بست چشمان تماشا را