عجب! گاهی پلنگ است و گهی آهوست چشم یار
خدا را! راز هستی است یا جادوست چشم یار
مرا آرام میسازد… ولی هرگز ندانستم
که اقیانوس آرام است یا آموست چشم یار
به چشم مردمان دریاچه های عشق می آیند
فرشته!؟ نی… چرا پس این قدر نیکوست چشم یار
ستاره پیش او تاریک، آتش پیش او بی جان
کدامش؟ نی! خدا و راستی هردوست چشم یار
چرا دروازه یک سینه، خاموشیست لبهایش
اگر اندازه یک دره، های و هوست چشم یار
به شک انداخته هان! دستگاه آفرینش را
پُر از آیینه از هر دید و از هر روست چشم یار
خدایا «حافظ» دیگر بده چشمان دلبر را
هزاران نکته باریکتر از موست چشم یار