از دریا گریخته ام
از دریای پشت کوه
سرم را زیر سنگ ها کردم
در سنگلاخی
که تا قریه ای راه باز کنم
سال ها در سنگلاخ ماندم
گژدم های زیادی از من گذشتند
با نیشی که هر لحظه می توانست بیفتد روی پوستم
مارهای زیادی به من خیره شدند
من آبله می کردم من تب می کردم
سالها راه زده ام در سنگلاخ ها و سنگ ها
حفره های زیاد را پر کرده ام
از روی سنگ های زیادی گذشته ام با همه بی دست و پایی
تا برسم به قریه
من شاخه ای هستم متمرد
خودم را زدم به سنگلاخی پر از جاندار کینه توز
تا دهاتیان
همانگونه که می گویند می رویم لب دریا
بگویند می رویم چشمه
دهاتیان حالا چشمه را دوست میدارند
همانگونه که می دانند
دریایی از پشت کوه می گذرد
سختی ها را می خواستم
تا برسم به قریه
و دختران هر صبح دور و برم آواز بخوانند، راز هایشان را بگویند
و مرا به صورت های همدیگر بپاشند