چشمم که میسوزد
گمان نمیکنم
حشرهای زیر پوستم تخم مانده
حتماً
بمبی از قطر به کابل رسیده است
که نمازش را در کرملین خوانده!
چشمم که میسوزد
دگردیسی هیچ پروانهای کامل نمیشود
و من تاریخ را
در جیبم میشمارم
دو سنت کم است برای نان فرانسوی
چشمم که میسوزد
عاشق دختری میشوم
که موهایش در تنور میسوزد
تنش در«شاه دو شمشیره»
انگشتش
در صندوق رأی
بگذارید بخوابم