آخرین اشعار

چای تلخ، قصه‌ی کابل

پدرم روی چهره‌ی ماتش، چینِ ناچاری وُ تحمل بود
همدمِ چشمهای نمناکش، جانمازی پُر از توکُل بود

مادرم اشک های سرخش را، در میان پیاله حل میکرد
رنگِ چایِ سیاهِ هر روزش، تیره چون روزگارِ کابل بود

در خزانی که کینه با گل داشت، خواهرم غنچه غنچه می خشکید
چادرِ رنگ رفته‌ی گلدار، آخرین باغِ مملو از گل بود

طنزِ تلخِ لبالب از غمخند، سرگذشت برادر من بود
او که مین ها دو پایِ او را برد، فکر یک خیز تا تکامل بود

فکر یک شعر در سرم چرخید، واژه ها روی خاک و خون غلتید
سهمِ من از تمامِ شاعری ام، این غزل های بی تغزل بود

شناسنامه