آخرین اشعار

چاهِ عمیقِ نابرادر

سری دارم که در مهواره‌ی کیوان نمی‌گنجد
دلی دارم که در پیراهنِ ایوان نمی‌گنجد

فراخِ آسمان بر ساحت پرواز من تنگ است
جهان، پیراهن تنگی که بر جولان نمی‌گنجد

دماغ سرکشم با نه فلک در کشمکش بوده
هیاهوی به سر دارم که در کیهان نمی‌گنجد

سر از چاهِ عمیقِ نابرادرها براوردم
خروش جنبش نورم که در کنعان نمی‌گنجد

میان سنگ و صخره در تموز داغ می‌رویم
درختی پُر بَر و بیخم که در گلدان نمی‌گنجد

تنم سرب مذاب و مرکز آتش‌فشانی‌هاست
شتابِ روح بی‌باکم که در انسان نمی‌گنجد

سرم را گر کنم بالا به سقف دهر می‌کوبد
سری دارم که در گردونه‌ی گردان نمی‌گنجد

شناسنامه