تَمِشک مَیخوش و پیراهن سپیدِ کتان
بلوغِ سرخِ انار و شقاوتِ دندان
جنونِ حلشدنِ ماه و پیچکِ وحشی
بههمتنیدنِ زیبایی و نشاط جهان
نخوردهمست؛ چِشِمگُشنه، چیزنادیده
سیاهمست؛ سپیدارقدِّ مویمیان
نخوردهمست٘ دهان گشته با تمامِ وجود
برای خوردنِ هربندمستِ تنگدهان
و پیچک از هیجان ماه خویش را بلعید
ازین گناه درٱمد به هیئتِ انسان
به یاد پیچکیِ خویش در هم افتاده
به لَکِّ پنجره میگفت: چند لحظه بمان!