تبر نگفت کلامی ز اتهام درخت
دمی که بست کمر را به انهدام درخت
اگر به لب نه تبسم؛ که تیغ خونین داشت
تمام دلهرهاش بود از پیام درخت
ندید آبلۀ دست باغبانان را
نکرد شرم و نشد خم به احترام درخت
شکایت از شب و پاییز و برگریزان بود
حکایت سحر سبز؛ در کلام درخت
کویر فاجعه بر چشمه؛ خاک از آن میبیخت
که ریشهها نسرایند بر مرام درخت
از این هراس در آشوب؛ خواب مرداب است
که سبزهزار؛ مسما شود به نام درخت
پیام ریشه به نسل تبر؛ ولی این است
که الفرار! ز شمشیرِ در نیام درخت
که در ولایت ما نیست؛ رسم سردزدی
به پای باد؛ خمیدن بود حرام درخت