آخرین اشعار

پنج نوروز می شود حالا

مغز مغزم پر است از آتش روز و شب داغ داغ می گردم
در اجاق غم تو می سوزم گرد آن چلچراغ می گردم

بی تو این لحظه های تلخ و کبود طاقت و بردباری از من ربود
مگر آن دم که در کنار گل روی تو، قریه باغ! می گردم

پنج نوروز می شود امسال پا به پای پرنده های جهان
در دل سرد سرد قطب جنوب، بی دل و بی دماغ می گردم

شهر در خواب سبز و رنگینی کوچه ها غرق در گل زنبق
من ولی تشنه تر، گریزان تر، روی این خاک داغ می گردم

سالها رفته است می دانم هیچ صبحی نمی رسد اینجا
من به دنبالت ای گل بادام! لحظه لحظه چراغ می گردم

از جنون من این جهان روزی غرق در گردباد خواهد شد
در تنم رود آتشی جاری است، دوستان! قوغ ناغ می گردم

شناسنامه