مباد آسمان بی تو خالی بماند
و این چشمه دور از زلالی بماند
مبادا پس از دستهایش ده ما
گرفتار افسردهحالی بماند
چه میشد اگر کدخدا بر نمیگشت
و میشد کنار اهالی بماند
یقین دارم این را که خواهیم ماندن
اگر کاسههامان سفالی بماند
ولی بیمناکم از آنگونه روزی
که با ما فقط بیخیالی بماند
چه ننگی است مردان ده را، که فردا
نماند ده و خشکسالی بماند
درختان ما سبز گردد، بپوسد
و زنبیل همسایه خالی بماند
مباد آسمان بیتو، آری، مبادا
گرفتار افسردهحالی بماند