پریشانی

در شروعی خموش و مه آلود، میرسم تا به انتهای خودم
مثل این کفش‌های آواره میروم‌ باز پا به پای خودم

کوچه های غریب اِنسخده یا خیابان لاله تهران
می شناسند رد پای مرا، این زنی را که‌ مانده جای خودم

کافه های قدیمی شهر، شنبه های شلوغِ تنهایی
با خودم حرف میزنم گاهی، یا که گُل میخرم برای خودم

شب که میریزد از در و دیوار، اوج میگیرد این‌ پریشانی
با صدای بلند شعر میخوانم‌ یا که آواز با صدای خودم

در هوایی که سرد و بارانیست زیر‌ پل‌های پر‌تردد شهر
نفسی نیست تا که گرم شوم جز همین هو هو و های خودم

یک نفر آشنا که می دانم، میرود پا به پای‌ من هر روز
عاقبت دار میزنم‌ یک شب، سایه ام را به دست‌های خودم

شناسنامه