مشام کوه و کمر نافهنافه خوشبو شد
دمید در بدن برّهای و آهو شد
به محض آمدنش، بغض صخرهها ترکید
گذشت از وسط درّهای و آمو شد
پس از جدا شدن از ماهیان و مرجانها
سپس لباس درآورد از تن و قو شد
به شکل ابر درآمد، به شکل باد وزید
بدل به یک زن موفرفریی جادو شد
سحر به باغ به اندام شاخهها پیچید
نسیم خوش قد و بالای ماجراجو شد
نمیرسید به عمق نگاه او عقلم
چه شد که غرق در امواجی از هیاهو شد؟
چه راز بود درآن زن، به جز پرندگیاش
که سنگِ پرتشده در پیاش پرستو شد
قرار بود که برشاخهاش به دار شوم
که میوههاش مرا زخم زخم دارو شد