پرنده و باران

سلطان خواب‌های پریشانم
می‌خواهم از تو روی بگردانم

من دل به سادگی کسی دادم
از تاج و تخت نقره گریزانم

بانوی خانه‌های گلی بودم
در چارسوی قصر نچرخان

پیراهن حریر، تنم را کشت
حس می‌کنم عروسک عریانم

نزدیک سفره‌ات چه نشینم تلخ؟!
یخ بست بین شیر و عسل نانم

دیدی که حال و روز دلم خوش نیست
تصویری از پرنده و بارانم

خون من است در همه سو جاری
هر شام روی شیشه نرقصانم

فرعون خویش باش و خدایی کن
من تا قیامت آسیه می‌مانم

شناسنامه