پرستوی نگاهت تا در این دل لانه می سازد
شراب چشم شهلایت مرا دیوانه می سازد
کویر تشنه امواج هامون تو خواهم ماند
تمنایم به قدر عمر و جان پیمانه می سازد
خبر داری برای وصل تو هر لحظه می سوزم
امید و پیله ی عشقت مرا پروانه می سازد
بیا بنگر دل مجنون و افکار مرا یک دم
که یادت باغ بابُر *را در این غم خانه می سازد
من از آشفتگی های جدایی دل پریشانم
که این آشفته حالی را فقط یک شانه می سازد
بیا ای باورم تردید را بردار از پیشم
که باور های من را کم کمک افسانه می سازد
مگو شرط دوام دوستی دوریست باور کن*
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد
*باغ بابُر: یک پارک تاریخی در افغانستان(کابل) است.این باغ آخرین استراحتگاه امپراطور مغول «ظهیر الدین محمد بابُر» می باشد
* فاضل نظری