می درم پردهپرده ظلمت را، رقص بیضاست در گریبانم
ناگهان از حوالی البرز، آتشی رخنه کرده در جانم
با اُبُهت نشسته نوشآذر، تا به تورانیان نمایاند
پرتوی از فروغ مزدا را جلوهی از حضور پنهانم
تا که از امتحان بَدَر گشتند، مدتی از عناد برگشتند
اندکی بعد، یادشان رفتند، این که من در حصار پیمانم
میشسانان دوباره گرگ شدند، حجم گوسالهگان بزرگ شدند
تا به جایی که گفت با میمون: راستی! من شبیه انسانم؟
بندهام عشق را و دلشادم، آریایی تبار و آزادم
من به ریش یهود میخندم، من به گوش یهود میخوانم
گاتهای نبرد با دُروَج، آیههای عذاب بر شیطان
من سرود دل اَوِستایم، من بیان صریح قرآنم
من به کردار خویش میبالم، آب و آیینه است پندارم
او به سوی دروغ بشتابد، من به گفتار نیک میمانم