پدر

از همان لحظه های آغازین از همان روز با تو همسفرم
سوختی تا که شعله ور باشم، مثل پروانه ای به دور و برم

می نشستم به روی زانویت، به تو ای کوه تکیه میکردم
دست های تو بال‌هایم شد تا که در اوج آسمان بپرم

زخم خوردم تو مرهمم بودی، خنده کردم تو نیز خندیدی
چتر بودی در اوج باران ها، محکم و بی صدا به روی سرم

صبح هر جمعه، صحن و گنبدها، مهر و تسبیح توی دستانت
دور تو چرخ میزدم خندان در میان کبوتران حرم

خنده هایت بهار عمر منست، چهره ات تا همیشه خندان باد
دوستت دارم ای قشنگترین، زندگی نام توست ای پدرم

شناسنامه