آخرین اشعار

و ترا هی به یادم آوردند

نیستی دنده های من خُردند
پشه ها در دهان من مردند

راستی بادها خیالم را
چون پرکاه نیمه شب بردند

…و ترا هی به یادم آوردند
و ترا هی به یادم آوردند…

نیستی بین دست های من و
دست های من از من آزردند

در شلوغی شهر، آدم ها
مثل حال دلم به هم خوردند

شناسنامه