گفتم که دل ز دست تو گیرم ولی نشد
بر گویمت ز عشق تو سیرم ولی نشد
گفتم برای خلق بگویم که کیستی
این نام خوب از تو بگیرم ولی نشد
گفتم که بال و پر زده از پیش تو روم
دیگر نگویم اینکه اسیرم ولی نشد
گفتم که تا قبول نگردیده حاجـــتـــم
دست از دعای خیر نگیرم ولی نشد
گفتم نگویم اینکه چرا دوست دارمت
زین حرف خویش توبه پذیرم ولی نشد
گفتم شبی که خواب نباشی، بیایم و
هرگز نگویمت، شده دیرم ولی نشد
میگفتمت عزیز پشیمان نمی شوی؟
بالم مکن چون مرغ اسیرم ولی نشد
صد بار گریه کرده دویدم که گویمت
در دست تو چو طفل یسیرم ولی نشد