وعده های چشم به راه

شراره‌هاى نگاهى‌ست مشتعل‌مانده
دلیل گرمى طبعم که معتدل مانده

چه نسبتى‌ست ندانم قد رساى تو را
به چوب سبز بلندى که پا به گل مانده

و یا به ماه، رُخَت را که آفتاب اگر
نظر بر او نکند لحظه‌اى، خجل مانده

غزال وحشى مستى به دامن صحرا
و دل‌شکسته، به رو خورده‌اى، کسل مانده

سکوت سرد لبم را پس از تو شاید گفت
که ماهی‌اى است به چنگال سنگچل مانده

سپرده‌هاى تو، آن وعده‌هاى چشم‌به‌راه
چو پیر محتضرى چشم بر بحل مانده

خمار و داغ‌به‌دل مى‌روم که هفت‌خطان
زدند صافى خُم را و غش و غل مانده

کسى شبى ز شما «زنده‌یاد» خواهد گفت؟
بر این غریبِ هزار آرزو به دل مانده

شناسنامه