آخرین اشعار

وطن

چون یخ همیشه در دل گرماستی وطن
بدون شک که دوزخ دنیاستی وطن

گرد وغبار و ذره و رنج و سکوت و درد
فریاد و آه و نو حه و غوغاستی وطن

رفتند ماهیان همه در شوره زار مرگ
مایان همه غزال و تو دریاستی وطن

آزرده جان و سرد و نفس گیر گشته یی
افتاده ی به چاهی و بی پا ستی وطن

گشتی زبوی حرف دهن داش ها کثیف
آماج گاهی فتنه ی سگ هاستی وطن

سهم تو دود و آتش و جنگ است تابکی
عاری زعشق و صلح و مداراستی وطن

دزدان وام دار به بازار کرده نت
افگنده سر به رشته ی سوداستی وطن

بی غم نبوده از غمت (اسکندران) تو
در چنگ (ماهیار) چو (داراستی) وطن

پیوسته سرخ چهره ات همچون شفق مدام
از اشک و سوگ و خون دل ماستی وطن

مادر نبیند حال ترا این چنین دریغ!
بهرخدا که بی کس و تنها ستی وطن

شناسنامه