در آسمان تلألؤ ماه و ستاره است
هر تکه ماه، دستِ یکی ماهپاره است
هر یک؛ چراغ ماه به کف، صف کشیدهاند
مهپاره در قبیلۀ ما، بی شماره است
وقتی که عشق، عزم به دیوانگی گرفت
دیگر دلیل و منطق و برهان، چکاره است
عاقل، نشسته جُزوۀ لا و نَعَم به دست
عاشق، ستاده منتظر یک اشاره است
در این قبیله مرگ، به قول امام عشق:
در گوش دختران جوان گوشواره است
کوتاه قصه اینکه، اگر عشق جاده است
این جاده در قبالۀ قوم هزاره است
این پاره پارهها، بدن ماست، چاره نیست
این قلب خونچکان، وطن ماست، چاره نیست
هی سوختیم و هی هوس خام کردهایم
ماتمسرای خویش، وطن، نام کردهایم
خاکش به اشک و خون نیاکان سرشتهایم
بس چشم منتظر که در این خاک، کِشتهایم